آنگاه که به قدرت دست یافت، «مخالفان» و «منتقدانِ» پیشین خویش را قلع و قمع نکرد و از قدرت نراند، بلکه با همه آنها مدارا کرد و از درِ لطف و مرحمت وارد شد. او در پیِ آنهمه ظلم و جفای نخستوزیرِ دهه شصت برنیامد و بر او نتاخت و از او انتقام نگرفت.اگر در گذشته که رئیسجمهور بود، صبر ورزید و مدارا کرد، اینک که رهبر شد، بسیار بیش از آن هنگام،طریق«پدرانه» و «دوستانه» را در پیش گرفت و موافقت و مخالفت با «خویش» را معیار حقّ و باطل ندانست.
او «ولیّفقیه» است و «نایب امام معصوم»، امّا هرگز برای خویش، «قداست» نمیتراشد. مبدأ «مشروعیّت» است، امّا بر دین و مردم اصرار میورزد و از خویش سخن نمیگوید. میگوید نه فقط قابل مقایسه با حضرت امیر نیست، بلکه از قنبر، غلام آن حضرت نیز فروتر است. او میتوانست «دکّان قداستفروشی» بگشاید و خویش را دریچه امام معصوم معرفی کند، امّا هرگز بهگونهای سخن نگفت و عمل نکرد که از آن، بوی الوهی و آسمانی بودن برخیزد.
او همیشه به «قانون»، ارجاع داده و قانون را فصلالخطاب دانسته است، نه خویش را. بارها و بارها گفته است که باید قانون، ملاک عمل باشد و نباید «بدعتهای قانونگریزانه» ایجاد کرد. او نظر خودش را بر قانون حاکم نمیکند، بلکه حتّی آنجا که قانون برخلاف نظرش باشد، باز خویش را موظّف به «اطاعت از قانون» میشمارد و معترض نمیشود. او قانون را محترم میانگارد تا همگان دریابند که حتّی رهبر نیز از قانون عبور نمیکند. او برای خویش در برابر قانون، «استثناء» نمیتراشد و «تبصره» نمیزند و «ویژهخواری» نمیکند، بلکه همچون یک شهروند عادی، تابع و تسلیم قانون است.
او قدرت را در خویش، متمرکز نساخته و خود را تبدیل به «قدرت متمرکز» نکرده است. مجال نداده که در اطرافش، «انباشت قدرت» به وجود بیاید و نهادها و قوا، «بیقدرت» و «صوری» شوند. از یک سو، عمدۀ بضاعتهای نظام در دولت، تجمیع و انباشته شده است و از سوی دیگر، او خود در پی «تفویض» و «واگذاری» برآمده و بسیاری از نیروهای سیاسی و اجتماعی در قالب شوراها و نمایندگیها و ... به «حضور مؤثّر» فراخوانده و قدرت را در میان «کنشگران متنوّع»، توزیع کرده است. از این رو، امروز با «قدرت توزیعشده» و «کنشگریهای پخششده» مواجه هستیم.
او جامعه را نیز بهصورت حداکثری، به «مشارکت» فراخوانده است و از نظریۀ «مردمسالاریِ دینی»، روایت رقیق و اقلّی نداشته است. مردمسالاریِ دینی به روایت او، جوهره نظام است و مناسبات و معادلات سیاسی، وابسته به آن و برآمده از آن است. مردمسالاریِ دینی، محدود به انتخابات نیست و او «مردمسالاریِ انتخاباتی» را سقف و حداکثرِ مشارکت مردم در قدرت و تدبیر معرفی نکرده است، بلکه بر «مردمسالاریِ پساانتخاباتی» نیز اصرار ورزیده و فروع و اضلاعی را نیز برای حضور و فاعلیّتِ مردم در دوره پساانتخابات عرضه داشته است. او خواهانِ «حضور حداکثریِ مردم» است، نه گریزان از آن. او مردم را «رقیبِ» خویش نمیشمارد و نمیخواهد با تنگکردن دامنه انتخابها و کنشگریهای مردم، قدرتِ خویش را تثبیت کند، بلکه «مردمیسازی» را سازکار نافع و قطعیِ نظام قلمداد میکند.
او یک «رهبرِ گفت وگویی» است؛ آن هم نه «گفت وگوی ساختگی»، بلکه «گفت وگوی واقعی». گفت وگویی که در آن «استدلال»، غالب است و «برهان»، تعیینکننده. گفت وگو در «شرایط برابر» و «بدون هراس از عواقب گفتهها». منطق او، «تحکّم» و «فرمان» و «امر» و «تحمیل» نیست، بلکه «همراهسازی» و «استدلالپردازی» و «اقناع» و «مباحثه» است. آنگاه که با دانشجویان دیدار میکند، بهواقع «میشنود» و خود را در جایگاه «مخاطب مستقیم» مینشاند. به دانشجو حقّ میدهد که «صریح» بگوید و «شفاف» بخواهد و «انتقاد» کند؛ چه از او و چه از دفترش و چه از نهادهای منصوبش. هیچ چیز از پیش، طرّاحی نشده و تصنّعی نیست، بلکه مجال برای «گفت وگوی ساختار نیافته» فراهم شده است. گفتههای چالشی و منتقدانه نیز زیر آن سقف، محبوس نمیشوند و خاص آن جمع محدود نیستند، بلکه رسانهای میشوند.