شنیدید مثلا میگویند کافههای فلان خیابان؟ مکانیکهای آن محله؟ یا بستنیهای فلکه فلان و لباسهای شیک میدان سنگ فرش و از این قبیل چیزها؟ حتما که در شهرتان یک چنین جاهایی را دارید که نامشان با یک هنر و تخصص و مهارت و یا زیبایی گره خورده است؛ برای ما تبریزیها هم یک جاهایی هستند که اگر روزی نیاز به آنها داشته باشیم، احتیاجی به پرس و جو و سردرگمی زیاد نیست بلکه به آن محل مخصوص خودش میرویم. البته اگر از وجود چنین جاهایی هم بیخبر باشیم فقط کافیست از آن قدیمیهای تبریز بپرسیم. به عبارت دیگر خیابانهای شهر تبریز عین پکیجی از مهارتها، شغلها و هنرهاست که تاریخ و قدمت در هر کدام از آنها فریاد میزند.
بیراهه نیست اگر بگویم، هر کدام از خیابانهای شهر تبریز، رنگ و حس و بوی مخصوص به خودش را دارد. مثلا اگر در برفیترین روز زمستان دلتان بستنی خواست، میتوانید به خیابان "بهار" سر بزنید، یا اگر مبل و میز و وسایل چوبی نیاز دارید، کافیست سری به خیابان "قره آغاج" بزنید. اگر ماشین تان خراب شد به "دروازه ورودی" شهر مراجعه کنید و اگر یکهو در تابستانیترین روز از سال هوس نارنگی کردید به "سامان میدانی" بروید؛ یا دلتان سیراب شیردون خواست نیازی به پرس و جو نیست به خیابان توکلی بروید، اگر دوست داشتید از جیز بیز تبریز(جغول بغول) مزه کنید به "گجیل قاپیسی" مراجعه کنید، اگر به یدک فروش نیاز داشتید راهتان را به "قونقا باشی"کج کنید و اگر میخواهید خورد و خوراک اساسی به قیمت عمده بخرید جایی جز خیابان دارایی نخواهید نرفت و هزاران جای دیگر که وقتی اسم شان می آید، سریع یک سمبل از آنجا در ذهنتان تداعی خواهد شد.
حال اگر بگوییم میخواهم شما را با خود به خیابان "بانمک" تبریز ببرم چه چیزی به ذهنتان میآید؟ خیابانی که ملیح و فریبنده است و یا خیابانی که اهالی آن افراد طناز و بانمکی هستند؟
در دمای منفی چند درجه از آخرین روز دی ماه به خیابان استاد جعفری تبریز میروم؛ خیابانی که علامه آیت الله جعفری و زینب پاشا در آن به دنیا آمدهاند. نام قبلی این خیابان از زمان قراقویونلوها به عَموزِیْنُالدّینْ (اَمیرْزِیْنُالدّینْ) معروف بود و الان هم اکثر قدیمیهای تبریز اینجا را به این نام صدا میزنند.
در این خیابان خبری از آسمان خراش و برج و مجتمع تجاریهای ژیگول و مغازه با دکوراسیون آنچنانی نیست، روی این خیابان بوی قدیم مانده است.
اینجا اصلا نیازی به جستجو و گشتن برای پیدا کردن سوژهام نیست چرا که چپ و راست خیابان پر است از انواع نمکها و با نمکها.
وارد اولین مغازه سر خیابان میشوم: سلام آقا، میتونم چند تا عکس از مغازه تان بگیرم؟ یقه پلیورش را که تا بینی بالا کشیده است را پایین کشیده و میگوید: هر چقدر که دلت میخواهد عکس بگیر، اصلا از خود من هم عکس بگیر، فقط ریخت و قیافهام امروز داغون است، خُب نان حلال در آوردن سختیهای خودش را هم دارد ولی تو رو خدا عکسها را به سایتهای آن طرف آبی نفرستی!
اصلا نگران نباشید، برای گزارش در مورد شغل قدیمی اهالی این خیابان برای انتشار در خبرگزاری فارس عکس میگیرم، اسمتون چیه و چند سالی است که در این شغل هستید؟ نفس عمیقی کشیده و میگوید: اسمم صمد نوشین وحیدی هست و قبلا آبگوشت میپختم و میفروختم ولی دیگر بدنم نکشید و الان چند سالی است که اینجا نمک فروشی میکنم.دستهای خود را داخل جیب کرده و میگوید: بوی سرمای استخوان سوزِ بهمن میآید، کار شما خبرنگارها هم خیلی سخت است، خُب داشتم میگفتم! همان طور که میدانید اینجا معروف به خیابان دوزچیلار(نمک فروشان) است و شغل اکثر اهالی این محله نمک فروشی است یعنی شغل آبا و اجدادشون هست. ولی شغل پدری من نیست و من تازه وارد این کار شدهام. اما در همین جا به دنیا آمدهام و پدرم هم اینجا به دنیا آمده است.
او ادامه میدهد: نمک فروشی شاید پول زیادی مثل گذشته نداشته باشد ولی شغلی است که خرابی و تلفات ندارد ولی آبگوشت چی؟ چقدر باید میپختم و چقدر قرار بود تا بفروشم؟ نمیشود که آبگوشت کهنه دست مردم داد.
از آقای وحیدی آدرس مغازه قدیمیترین نمک فروش این منطقه را میپرسم، کمی به فکر رفته و میگوید: دیگر اکثر آن قدیمیها فوت شدهاند و الان فقط دو یا سه نفر هستند که جزو قدیمیها محسوب میشوند، البته متاسفانه این شغل در حال انقراض است. همان طور که قدیم گاریچیها به اینجا آمده و نمک میخریدند و در شهر با گاری و اسب میفروختند الان از بین رفتهاند، دیگر خود شغل نمک فروشی هم در حال از بین رفتن است.
بیرون مغازه آمده و به آن طرف خیابان اشاره میکند: ببین همین خیابان را ۵۰ متر که بالاتر بروی یک مغازه است، مغازه حاج عباسعلی، از آن قدیمی هاست. الان هم زیر کرسی کوچکی که در مغازه چیده، نشسته. حاج عباسعلی حرف های قشنگتری دارد که بزند.